جدول جو
جدول جو

معنی ابن سلام - جستجوی لغت در جدول جو

ابن سلام(اِ نُ ؟)
شاگرد بطولس و یکی از صنّاع آلات فلکی است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ وَلْ لا)
ابوالعباس احمد بن محمد مصری. فقیه نحوی. او راست: کتاب المقصور و الممدود و کتاب الانتصار و در آن اقوال سیبویه را تأیید و آراء مبرد راتضعیف کرده. وفات او به سال 332 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَلْ لا)
ابوبکر حسن بن علی نهروانی شاعر. یکی از ندمای معتضد خلیفۀ عباسی. وفات به سال 318 ه. ق. و او را اشعار رائقه است، ازجمله قصیده ای است در رثاء گربۀ خویش که کبوتران همسایه را خورده و همسایه او را بقصاص بکشته است. گویند در این مرثیه از گربه و قتل او به ابن معتز و کشته شدن او کنایت کرده است و از آن قصیده است:
یا هرﱡ فارقتنا و لم تعد
و کنت عندی بمنزل الولد
فکیف ننفک ّ عن هواک و قد
کنت لنا عده من العدد
تطرد عنا الأذی ̍ و تحرسنا
فی الغیب من حیه و من جرد (کذا)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
امیر صلاح الدین خلیل. یکی ازامراء مصر. او ولایت اسکندریه داشت و چون امیر برکه مقتول شد، برقوق بتهمت قتل برکه ابن عرام را دستگیر کرد و به سال 782 ه. ق. بکشت. وی مردی دانشمند و ادیب بود و کتابی در تاریخ کرده و اشعاری داشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کُلْ لا)
عبداﷲ بن محمد بن کلاب القطان. از متکلمین بابیۀ حشویه. او را با عباد بن سلیمان مناظرات بوده. و ابن کلاب گوید کلام خدا خدای است. و عباد گوید که ابن کلاب در این قول ترسا باشد. ابوالعباس بغوی گوید در دارالروم (ظ. به بغداد) بجانب غربی نزد فثیون نصرانی رفتم و در ضمن نام ابن کلاب بمیان آمد و گفت ابن کلاب این رأی را از من فراگرفت و اگر او بمانده بود ما مسلمانان را ترسا کردیمی، و بغوی گوید محمد بن اسحاق طالقانی از فثیون پرسید شما مسیح را چه دانید؟ گفت همانکه قرآن را مسلمانان اهل سنت دانند. و از ابن کلاب است: کتاب الصفات. کتاب خلق الافعال. کتاب الرد علی المعتزله. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قَ)
ابوبکر بالسی صوفی. متوفی به سال 658 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَُ)
کمال الدین محمد بن همام الدین عبدالواحد اسکندری سیواسی. صوفی و فقیه حنفی. او در شهر سیواس و اسکندریه قاضی بود و چندی در مدارس قاهره تدریس کرد و کتبی چند در اصول و غیر آن دارد. مولد او به سال 788 هجری قمری و وفات در 861 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَِ)
ابوالبقا حیّان بن عبدالله بن محمد بن هشام الأنصاری الأوسی البلنسی المقری اللغوی النحوی. وفات او به سال 609 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُ جَ)
عبدالرحمن بن ملجم مرادی حمیری تجوبی. او از خوارج و متعصب در طریقت خویش بود. و با برک بن عبدالله تمیحی و عمرو بن بکر سعدی در خانه کعبه سوگند یاد کردند که در روزی معین امیرالمؤمنین علی علیه السلام و معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن العاص را بقتل رسانند و بگمان خویش از آن رفع اختلاف مسلمانان میخواستند عبدالرحمن در نوزدهم رمضان سال چهل از هجرت هنگام نماز صبح بمقصودخویش نائل آمد و آن دو بر معاویه و عمرو دست نیافتند. پس از وفات امیرالمؤمنین علی علیه السلام وی را بقصاص بکشتند و او را مسلمانان لقب اشقی الاشقیا دهند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوی. فیلسوف ایرانی در قرن ششم هجری. تولد او در ساوه بود و چندی در آنجا بقضا اشتغال داشت پس از آن کتاب خانه او به ساوه بسوخت و او به نیشابور هجرت کرد وبه استنساخ کتاب شفا معاش میگذاشت و از آن کتاب سالی یک نسخت می کرد و بصد دینار میفروخت. از تصنیفات اوبصائرالنصیریه در منطق معروف است که بنام نصیرالدین ابوالقاسم محمود بن مظفر وزیر سلطان سنجر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مِ)
ماه نو. (منتهی الارب) ، بخشیدن کسی را بنا یا چیزی که بدان بنا کند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
شناختۀ هر کس. (مهذب الاسماء). شناخته.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوبکر احمد بن علی. از مشاهیر فقها و محدثین شافعیه، از مردم روذراور. او بهمدان هجرت کردو منصب مفتی یافت و هم بدانجا به سال 398 ه. ق. درگذشت. ولادت وی به سال 308 بوده است. او راست: کتاب السنن. کتاب معجم الصحابه. کتاب ما لایسع المکلف جهله. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
در افسانۀ مشهور نام شوهر لیلی معشوقۀ مجنون قیس عامری
لغت نامه دهخدا
ابن سلامه (الاشهلی) یا سعد بن سلامه. یکی از صحابه و انصار است. وی در وقعۀ جسر بدرجۀ شهادت رسید. (قاموس الاعلام ترکی). واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَوْ وا)
ابوزکریا یحیی بن محمد بن احمد بن عوام اشبیلی. او در آخر مائۀ ششم هجری باشبیلیه میزیست. از احوال وی اطلاع بسیاری در دست نیست فقط معلوم است کتابی در کشاورزی موسوم به کتاب الفلاحه در 34 فصل داشته است، سی فصل آن در کشت و زرع و چهار فصل در تربیت حیوانات اهلی وبیطره. این کتاب از حیث سعه بزرگترین کتابی است که در این فن از قدما بجای مانده است و حاوی فنون کشاورزی عالیۀ اسپانیای عربی و شامل علوم فلاحت لاطینی و اغریقی و کلدانی و عربی است و یکی از موسوعات فن است، مشتمل بر قسمت عملی و نظری این دانش و چنانکه خود گوید گذشته از فائده ها که از کتب پیشینیان برده تجارب خویش نیز بر آن افزوده است، و این کتاب بر دو بخش است، بخش اول در طباع اراضی و رشوه و کوت و میاه و باغ ها و درختان و اثمار و طریقۀ نگاهداشت و حفظ میوه ها و جز آن، و بخش دوم در کشت و انتخاب تخم ها و فصول کشت بذور و حبوب و بقول و احرارالبقول و گیاهان عطری و صناعی و حصاد و ساختمان های فلاحی و تربیت احشام و طیور اهلی و در آخر این جزء مبحثی است در بیطره. ابن خلدون در مقدمه گفته است: هذه الصناعه [ای الفلاحه] من فروع الطبیعیات و هی النظر فی النبات من حیث تنمیته و نشؤه بالسقی و العلاج و تعهده بمثل ذلک و کان للمتقدمین بها عنایه کثیره و کان النظر فیها عندهم عاماً فی النبات من جهه غرسه و تنمیته و من جهه خواصه و روحانیته و مشاکلتها لروحانیات الکواکب و الهیاکل المستعمل ذلک کله فی باب السحر فعظمت عنایتهم به لأجل ذلک و ترجم من کتب الیونانیین کتاب الفلاحه النبطیه منسوبه لعلماء النبط مشتمله من ذلک علی علم کبیر و لما نظر اهل المله [ای المله الاسلامیه] فیما اشتمل علیه هذا الکتاب و کان باب السحر مسدوداً و النظر فیه محظوراً [یعنی عندالمسلمین] فاقتصروا منه علی الکلام فی النبات من جهه غرسه و علاجه و ما یعرض له فی ذلک و حذفوا الکلام فی الفن الاّخر منه جمله. و اختصر ابن العوام کتاب الفلاحه النبطیه علی هذا المنهاج و بقی الفن الاّخر منه مغفلاً نقل منه مسلمه فی کتبه السحریه امهات من مسائله کما نذکره عندالکلام علی السحر ان شأاﷲ تعالی و کتب المتأخرین فی الفلاحه کثیره و لایعدون فیها الکلام فی الغراس والعلاج و حفظ النبات من جوائحه و عوایقه و مایعرض فی ذلک کله و هی موجوده - انتهی. ابن عوام در چند موضع این کتاب گوید: با مراعات شرایطی چند در آبیاری میتوان رنگ و خواص نباتات را تغییر داد. نیز در امر پیوند طریقه های نوین دارد. این کتاب به زبان فرانسه ترجمه و چاپ شده و نیز با متن عربی و ترجمه انگلیسی در 1216 ه.ق. به طبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَیْ یا)
ابوماهر موسی بن یوسف بن سیار. طبیب ایرانی در عصر آل بویه. علی بن مجوسی شاگرد او بوده و خود او در طب تألیفاتی داشته و در شیراز میزیسته است. او را کتابی است درفصد ذیل کنّاش اسحاق بن حنین. و لکلرک در تاریخ اطبای عرب شروح کتب یوحنابن سرافیون را نیز از تألیفات او نام می برد. رجوع به ذیل ترجمه ابن المجوس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَلْ لا)
ابوالحسن علی بن سلار، ملقب به ملک العادل سیف الدین و یا ابومنصور علی بن اسحاق، معروف به ابن سلار. وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر. اصلاً ایرانی نژاد و از اکراد زراری است. او در رجب 543 ه. ق. بمقام وزارت ارتقا یافت و ابن خلکان گوید در جای دیگر یافتم که ملک ظافر در اوّل نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمد بن مصال را بوزارت گزیده بود و ابن سلار بطلب این مقام در شعبان 544 بقاهره لشکر کشید و ابن مصال چون خبر وصول ابن سلار به اسکندریه شنید به جیزه پناهید و ابن سلار بقاهره درآمد و زمام امور به دست گرفت و ملقب به عادل و امیرالجیوش گردید، ابن مصال جماعتی را از مغاربه و غیر آنان بمقابلۀ ابن سلار تحشید کرد، و عادل به دلاص بحرب وی شد و عساکروی بشکست و ابن مصال را بکشت و سر او بر نیزه کرد وبه بیستم ذی قعده همین سال بقاهره بازگشت و مستمراًتا آنگاه که کشته شد وزارت داشت. ابن سلار مردی شجاع و کاری و مائل به ارباب عقل و صلاح و شافعی مذهب بود. عده ای مساجد بقاهره بساخت و باز ابن خلکان گوید در ظاهر شهر بلبیس مسجدی دیدم که بدو منسوب بود و آنگاه که ابوطاهر احمد سلفی باسکندریه شد و در آنجا اقامت گزید ابن سلار از اکرام او چیزی فرونگذاشت و مدرسه ای بدانجا بنا کرد و تدریس آن باحمد محول داشت و شافعی مذهبان را جز این مدرسه ای در اسکندریه ندیدم. با این همه ابن سلار مردی جائر و ظالم بود چنانکه گویند وقتی که او هنوز فردی سپاهی بود نزد موفق ابوالکرم بن معصوم تنیسی مستوفی دیوان رفت و از غرامتی که بر او نهاده بودند شکایت برد و مناظرۀ آنان دراز کشید، ابوالکرم گفت سخن تو بگوش من فرونشود و او از این گفتار کینۀ موفق بدل گرفت و آنگاه که بوزارت رسید او را دستگیر کرد و فرمان داد میخی طویل در یک گوش او فروکوفتند تا از گوش دیگر سر بیرون کرد و هر بار که او فریاد کرد ابن سلار گفتی اکنون سخن من در گوش تو فروشد وسپس امر داد تا او را بیاویختند. آنگاه که بلاره مادر ابوالفضل عباس بی ابن الفتوح بن یحیی بن تمیم بن معز بن بادیس صنهاجی با پسر خردسال خود از افریقیه بدیار مصر شد عادل مذکور او را بزنی کرد و عباس را چون فرزندی در خانه میداشت. زمانی که این پسر بزرگ شد عادل اورا بجهاد به شام فرستاد و اسامه بن منقذ با او بود، اسامه او را بفریفت و بتطمیع وزارت بکشتن عادل برانگیخت و او چون بازگشت در محرم 548 عادل را در خانه خویش به دست نصر پسر خود در بستر بکشت. ابن خلکان راجعبه پدر علی بن سلار گوید او در خدمت سقمان بن ارتق صاحب قدس بود وقتی که افضل امیرالجیوش، بیت المقدس را ازسقمان بستد گروهی از عساکر سقمان بدو پیوستند که ازجملۀ آنان سلار پدر عادل مذکور بود و افضل او را برکشید و لقب سیف الدوله داد و پسر او عادل را در جملۀصبیان حجر درآورد و صبیان حجر هر یک اسبی و عده ای داشتند که بمحض ارجاع خدمتی بدانان، حاضرالسلاح و مهیای کار بودند مانند داویه و استبار (کذا، و شاید: اسپتار یا اسپدار و یا اسکدار) رفته رفته حافظ خلیفه بر مرتبت او بیفزود تا ولایت اسکندریه بدو داد. و لقب عادل رأس البغل بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صَ)
نجم الدین ابوالفتوح احمد بن محمد. حکیم و طبیب ایرانی، اصلاً از مردم همدان و پرورش او به بغداد بوده و از بغداد به دمشق هجرت کرده و تا آخر عمر بدانجا بزیسته است. وفات او بعد از 540 ه. ق. است. او راست مقاله ای در شکل چهارم از اشکال اربعۀ قیاس و کتاب الفوزالاصغر
لغت نامه دهخدا
(اِنُ ؟)
خر. حمار. خر اولاغ. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَمْ ما)
ابوالعباس محمد کوفی قاضی. در زمان هارون الرشید به بغداد آمد و چندی آنجا ببود، پس از آن بکوفه مراجعت کرد. او مردی فصیح و لسن بوده و کلمات قصار در امثال و مواعظ داشته است. و ابن الندیم در جملۀ زهّاد از زاهدی به کنیت ابن السماک نام برده و ظاهراً مراد او صاحب همین ترجمه است. وفات او به سال 183 ه. ق. است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
چند تن از خاندان علم و تصوف، از فرزندان عبدالرحمن سقاف حضرمی، در حضرموت و حجاز ویمن و هندوستان بقرن دهم و یازدهم هجری بدین کنیت اشتهار یافتند. و مردم را به آنان اعتقاد نیکو بود، از آن جمله علی بن ابی بکر بن عبدالرحمن و فرزندش محمد متوفی به سال 1002 ه. ق. و پیروان محمد او را مهدی موعود می دانستند و محمد بن عمر بن شیخ متوفی بسنۀ 1052 و محمد بن علوی بن محمد بن ابی بکر متوفی در 1071. و این محمد چندی به هندوستان میزیست و سفری بمکه شد و بدانجا درگذشت، و مشهورترین افراد این خاندان اوست
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سِ)
کنیت جمعی از ادبا و نحویین است که در عراق و شام یا مغرب میزیسته اند: 1- طالب بن محمد بن نشیط شاگرد ابن انباری. 2- محمد بن حسین بن عبدالله. 3- ابوعبدالله محمد بن احمد دمشقی. 4- ابوالقاسم عبدالرحمن بن قاسم مقری فاسی (متوفی 619 ه. ق.). 5- ابوبکر محمد بن محمد بن نمیر (متوفی 743 ه. ق.). 6- ابومروان عبدالملک بن سراج بن عبدالله لغوی نحوی قرطبی از نسل سراج بن قرۀ کلابی از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه وآله. 7- ابوالحسین سراج بن عبدالملک استاد ابن بادش فرزند ابومروان مذکور. وبرای تفصیل ترجمه هر یک رجوع به بغیهالوعاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
باران. (مهذب الاسماء). ابن السحاب. مطر
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سِ)
شمس الدین محمد بن حسن. از شعرا و ادبای دمشق. وفات او در 722 ه. ق. بوده است. او راست: شرحی بر ملحهالاعراب حریری و دو جلد ضخیم در شرح مقصورۀ ابن درید و ملخص صحاح جوهری بحذف شواهد و کتاب المقامهالشهابیه و نظیره ای بر قصیدۀ تائیۀ ابن فارض. او مدتی در مصر اقامت گزیده و قصیده ای در حنین دمشق موطن خویش داشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
ابوعبدالله بن رزام. او را کتابی است در رد اسماعیلیه و کشف مذاهب آنان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حُ)
کنیت دو تن از شعرای ایران: 1- شمس الدین محمد قهستانی. وفات 982 ه. ق. مثنوی خاورنامه مشتمل بر شرح غزوات امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اوست. 2- جمال الدین بن حسام خوافی سرخسی هروی. وفات 737 ه. ق. مولد او بیکی از قراء نشابور، و چون مدتی در شهرهای خواف و سرخس و هرات بسر برده او را بهر یک از این سه شهر نسبت کنند. او سفری به هندوستان رفته و بایران بازگشته و در دربار آل کرت اعتباری داشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ)
سلا. (تاج العروس). یارک. (منتهی الارب). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
نام فقیهی شافعی، مؤلف کتاب تقریع. وفات 214 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَ)
ابوالحسن علی بن بلال بن معاویه بن احمد المهلبی. از فقهاء شیعه. او راست: کتاب الرشد و البیان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَسْ سا)
ابوالحسن علی بن محمد بن نصر بن منصور بن بسام. وفات 303 ه. ق. شاعر عرب. او بیشتر بهجا میگرائید و هیچکس از معاصرین و حتی کسان او از زبان او ایمن نبودند. ابن الندیم از کتب او کتاب اخبار عمر بن ابی ربیعه و کتاب الزنجیین و کتاب مناقضات الشعراء و کتاب اخبارالاحوص و دیوان شعر خود او را نام می برد
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابن سلامه... او را ابن ابی سلامه نیز می گویند و آن قول ابن السکن است و نیز او را ابن ابی مسلمه و ابوسلمه السلمی و سلامی می گویند. از کوفیان بشمار می آید و حدیث او رااحمد و ابن ماجه و طبرانی در اوسط اخراج کرده اند. بحدیث او فقط منصور بن معتمر از عبدالله بن علی بن عرفطه پرداخته است. و نیز گفته شده که عرفطه از او نقل حدیث کرده است. بخاری می گوید: سماع او از پیغمبر ثابت نشد. ابن سکن می گوید: در اسناد او اختلاف است. و ابن قانع می گوید: آنرا زائده از منصور روایت کرده است و اوگفت بجای ’خداش’ باید ’خراش’ باشد. من (= صاحب اصابه) می گویم: ابن حبان در دو موضع نام او را ذکر کرده است. ابوعمر گفت: بعضی از کسانی که نام اشخاص را جمعمیکنند (= علمای رجال) در نام او به اشتباه افتاده اند و گفت: او از فرزندان حبیب سلمی پدر ابی عبدالرحمن است، ولی این درست نیست. (از اصابه قسم 1 ص 105)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابو غلام
تصویر ابو غلام
گیاهی است از تیره قرنفلیان که بعنوان علیق مصرف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن الما
تصویر ابن الما
آبزاد مرغابی مرغابی بط
فرهنگ لغت هوشیار